دانیال و الینا بهترین هایم

این روزها کاملاً تصادفی کتاب چه کسی گهواره را تکان خواهد داد رو خوندم. این کتاب رو بخاطر مسابقه کتابخوانی که اداره گذاشته بود خوندم اما جالب این بود که موضوع کتاب در مورد بچه ها و مهد کودک بود. واقعاً عذاب وجدان گرفتم که مجبورم دانیال رو بزارم مهد و برم سرکار. البته باز خدا رو شکر که فقط تا ساعت دو و نیم تو مهدکودکه. این روزها سعی می کنم کیفیت ارتباطم بادانیال رو بالاتر ببرم. ما که همیشه از نظر وقت کم میاریم حداقل کیفیت رو بالا ببریم. سعی می کنم وقتی می رم خونه کمتر استراحت کنم و بیشتر با دانیال بازی کنم. زیاد بغلش کنم و حسابی بخندونمش امیدوارم وقتی دانیال بزرگ شد برای اینکه مجبورم صبح ها از خواب ناز بیدارش کنم و ببر...

این عکسها مربوط به دیروزه که رفته بودم دنبال دانیال.  پسرم  تاب بازی و سرسره بازی و اله کلنگ بازی کرد. دانیال از سرسره بازی خیلی خوشش اومده بود و اصلاً دلش نمی خواست سوار ماشین بابا بشه تا بریم خونه. خلاصه با هزار ترفند دانیال رو سوار ماشین کردیم و رفتیم خونه. راستی دیروز خاله رویا گفت یکی از بچه ها مچ دست دانیال رو گاز گرفته  دانیال هم گریه کنان پریده بوده بغل خاله رویا.ظاهراً دانیال اول موهای اون بچه رو کشیده بوده. اما عیبی نداره . بچه ها با همین گریه ها و خنده ها بزرگ می شن.  پسرم عزیزم عشقم مواظب خودت باش . نی نی های دیگه رو دوست داشته باش و باهاشون دعوا نکن مامانی.  دوستت دارم عزیزم ...

    ...

دانیال تو باقچه خونه مامانی (مامان من) دانیال تو حمام ...

من و بابای دانیال بعد از یکسالگی دانیال رو گذاشتیم مهد. اینجا چند تا از عکسهای دانیال رو که تو مهد روز تولد مهدیس و صدف گرفته گذاشتم. (تابستان 1390)     ...